سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سفر به گرای 270 درجه      جمعه 21/2/86

کله ام دارد می ترکد . امروز یک پشت نشستم و سفر به گرای 270 درجه را خواندم . گمانم کمی زده شدم . اولش احساس مثبتی داشتم و فکر می کردم دارد میزند روی دست حماسه ی یاسین ولی اصلا سبکش فرق می کند و همین باعث شد که الان خیلی هم جوگیر نشوم ، یعنی احساس مثبتی که در نیمه ی اول کتاب داشتم الان ندارم . نویسنده اش فقط نویسنده ی خوبی بوده اما خیلی ازش لجم گرفت. چرا به جای اینکه بیشتر روی روحیه ی شهادت طلبی و ایثار و معرفت رزمنده ها تکیه کند روی رفاقت و ترس و جنگ با دلهره و اضطراب تکیه کرده ؟نگاهش به جنگ مثل فیلم دوئل یا نجات سرباز رایان بود ! اما توصیف هایش خیلی جامع و جالب بود . کلا خواندنش خالی از لطف نبود
.

 مدتی بود از چنین کتاب هایی فاصله گرفته بودم ! احساس می کنم هنوز خیلی به خواندن امثال این  و دیدن چنین فیلم هایی نیاز دارم . با هر بارش یک گام به عمق ماجرا نزدیک تر می شوم . بهتر احساسش می کنم . اخراجی هایه اقای ده نمکیه انصار حزب اللهیه مثلا افراطی آنقدر زیبا بود و در عین سادگیش عمیق ،  که شاید هیچ کارگردانی قبل از او چنین کاری نکرده بود ! شاید برای اولین بار در عمرم احساس ایثارگری و شهادت طلبی یک رزمنده را وقتی آن جوان لکنت زبانی روی نارنجک شیرجه رفت ، با تمام وجودم ؛ آری با تمام وجودم حس کردم .
من جوان جنگ ندیده ی نسل سومی می گویم که چقدر تشنه ی خواندن و دیدن آثار خوب بازماندگان جنگ هستم ! اعتراف می کنم که چقدر چنین کتاب ها و فیلم هایی در زندگی هایمان اثر گذار است .

اضطراب         جمعه 28/2/86

هدف از زندگی معرفت الله است . آنقدر دریای معرفت رب بی کران و لایتناهی است که مرا دچار اظطراب و نگرانی می کند .
نگران از سرنوشت عمر خود . آیا در طول این عمر محدود خواهم توانست جرعه ای از این اقیانوس را بیاشامم ؟ و چقدر مشتاقم برای نوشیدن تمامی آن !!!
رب زدنی علما و عملا و الحقنی بالصالحین.


یک برداشت شخصی از مرگ      جمعه 4/3/86

هر کس اجلی معلوم دارد و اجل معلوم وقتی خوش است که انسان به نهایت ظرفیت کمالی خود رسیده باشد .
اما این نهایت کمال هر شخص به اندازه معرفتش از رب بستگی دارد و اندازه معرفت رب به میزان ایمان و اعتقادش به " لاموثر فی الوجود الا الله " . امتحان ها و بلایا هم برای محک زدن ایمانش به نفی موثری جز خداست .
راه سختی در پیش است . دانستن کافی نیست، عمل کردن شرط است . خیلی وقتها می دانستم و بازنده شدم .

نوشته شده در  جمعه 86/3/4ساعت  12:12 عصر  توسط مرفه با درد (حنیف) 
  نظرات دیگران()

شماره 11

عجب سفری بود . تووووووووووووپ .
سیر فی الارض و نگاه بر عاقبت مکذبین از یک طرف ، زیارت خواهر امام رضا ع و جمکران از این طرف و محفل انس با روحانیت معظم !!! و سه روز با رفقای قدیمی همسفر بودن هم از طرف دیگه !
جای همه آنهایی که نبودند سبز ،‏ سه روز با بچه های واحد کامپیوتر سایت رهپویان رفتیم اردو . هم زیارت بود هم سیاحت . شروع سفر هم بازدید از تشکیلات کمیته ی مشترک ضد خرابکاری ساواک و شهربانی یا به تعبیری همان موزه عبرت .
      
یک شوک 1000 ولتی در اول سفر به همه !‏ تکان دهنده !‏ زلزه ! واقعه !‏ قارعه ! اصلا هر چی بگم کمه !
شنیدن کی بود مانند دیدن . کمیته ی ضد خرابکاری یعنی آخر دنیا برای همه مخالفین رژیم ملعون پهلوی . یک جهنم واقعی که فقط قرارگرفتن در اون و دیدن و شنیدن جنایاتی که درش اتفاق افتاده مو را به تن آدم سیخ می کنه .
به واسطه ی خاطراتی که بزرگترهامون از ساواک شیراز تعریف می کردند یک چیزهایی شنیده بودیم . بعد از خواندن کتاب احمد احمد هم بیشتر به صحنه های تاریخی این جنایات نزدیک شدم اما فکر نمی کردم این قدر تکان دهنده باشه. هنگام بازدید چندبار بغضم رو با فشار قورت دادم . خیلی زشت بود جلوی این همه آدم بزنم زیر گریه . چندبار هم از بچه ها فاصله گرفتم و خواستم توی اون سلول های انفرادیش بشینم و زار زار ... اما نتونستم . بقول عطر سیب وقتی از بازدید مرخص شدیم گفت :‏این گریه ها از روی ضعفه . اون و همه بچه های دیگه هم همین حال رو داشتن .

شروع بازدید پخش فیلمی 10 دقیقه ای بود که صحنه های بازدید و ذکر خاطره بعضی از انقلابیون مثل خانم دباغ را از این شکنجه خانه به تصویر کشیده بود . یک درام حقیقی به تمام معنا !‏ وقتی خانم دباغ از کنار عکس منوچهری و آرش - شکنجه گرهای معروف ساواک - می گذشت یا هنگامی که از کنار درب سلول های انفرادی عبور می کرد ،‏لا اله الا الله هایی می گفت که سخت می شد آنها را بشنوی و تحمل کنی ...
بعد از پخش فیلم آقایی بنام شیخی که خودش هم راوی فیلم بود ما را برای دیدن قسمت های مختلف زندان همراهی کرد . چیزی که باعث می شد توصیفات ایشان ملموس تر باشد این بود که یکی از زندانیان و شکنجه شده گان سابق همین مکان بود .
اتاقهای مختلف شکنجه بهمراه عکس مسخ شده و بیوگرافیی از شکنجه گرهای معروف ساواک ،‏سلولهای انفرادی که مجسمه هایی از مبارزین و شهدایی مثل دکتر بهشتی ، ربانی شیرازی ،‏ دستغیب ،‏ دکتر شریعتی ، مرحوم طالقانی و حتی آیت الله خامنه ای و ... را درون آنها قرار داده بودند ، دالانهای طویلی که صدها عکس از زندانیان سیاسی سابق به دیوارهایش زده شده بود ،‏ صحنه هایی بودند که هم سبوعیت و وحشی گری ساواک را می توانستی ببینی و هم صدای محزون تلاوت های قرآن شهید ربانی شیرازی -‏ واستعینو بالصبر و الصلوه و انها لکبیره الا علی الخاشعین - را بشنوی .

درون سلول های یکی از بندها که معلوم بود بعلت بزرگتر بودن بند عمومی بوده ،‏اسناد و مدارک و تصاویری از گروه های مبارزی مثل هیئت موتلفه ،‏فداییان اسلام ،‏ابوذر و ... قرار داده بودند . چیزی که بین همه بیشتر جلب توجه می کرد و باعث می شد همه با تامل از کنار آن رد شوند نوشته ای بود با دست خط مسئول گروه ابوذر :‏
1- خواندن نمازهای یومیه در اول وقت . 2-نمازها به جماعت خوانده شود. 3-هر روز صبح یک ساعت قرآن خوانده شود. 4-یک ساعت تفکر در هر روز. 5-دو ساعت مطالعه خارجی در روز. 6-هر هفته حتما یک بار کوهنوردی. 7-هر روز سه ربع ورزش. 8-در هر شرایطی به افراد نیازمند کمک کنیم. 9-نماز شب ترک نشود. 10-کسی از کار گروه خبردار نشود. 11-هرگز دروغ نگوییم. 12-صداقت کامل نسبت به همنوعان خصوصا به عامه مردم. 13-اعمال روزانه شبها حسابرسی شود و از گناهان استغفار کنیم و ... 14-به درسهای دبیرستان خوب برسیم.15-نسبت به همه حتی حیوانات نیکوکار باشیم.

یک عهدنامه ی تر و تمیز و بدون نقص بین اعضای یک گروه مبارز . آن هم نه یک گروه مبارز عادی . گروهی که تمامی اعضای آن دانش آموزان دبیرستانی بودند ! احسنت به این ایمان و نورانیت . آفرین به این همت و استقامت .

یک جایی هنگام بازدید به آقای شیخی گفتم : این همه شکنجه های عجیب و متنوع که اگر من و همه رفقا روی هم جمع شویم نمی توانیم یکی از آنها را تحمل کنیم ،‏مثل کشیدن نخان ، قفس بخاری ،‏ آپولو و ... شما چگونه تحمل می کردید ؟ فیلم سینمایی که نیست . در جواب گفت : واقعا تحملش برای من و شما امکان پذیر نیست اما در آن لحظه که زیر شکنجه قرار می گرفتیم چنان عنایت خدا را حس می کردیم که می فهمیدم او به ما صبر می دهد . وقتی مرا شکنجه می کردند تندتند سوره های کوچکی را که از حفظ بودم می خواندم و همین مرا آرام می کرد ...

در یکی از بندها ، مفاتیحی را درون شیشه قرار داده بودند که بالای آن نوشته شده بود مفاتیح شهید اندرزگو در زمان حبس . مفاتیح روی جوشن کبیر باز بود ...

بازدید تمام شد . همه بچه ها مثل بهت زده ها شده بودند . کسی حرف نمی زد . شاید این سکوت تا چند ساعت ادامه داشت . بعد از بازدید به خودم و رفقا یک جمله گفتم : از این همه پاستوریزه و ضعیف و بی اراده و بی درد بودن خودم و نسل سوم حالم بهم می خوره . ببخشیدا ! ...
درسته که مثل یک شوک بود . خیلی هم مفید و به جا . بقول یکی از دوستان می گفت بعد از این بازدید من تا چند روز اصلا گناه نکردم . مثل یک متقی واقعی . می گفت چجوری جوان های هم سن من این قدر اراده داشتند که ماهها و سالها انواع شکنجه ها و سلول های انفرادی را تحمل می کردند و بعد من اینقدر اراده نداشته باشم که از دوتا گناه کوچیک و بزرگ حذر کنم !‏ مگر من چی از جوان های هم سن خودم در نسل اول کم دارم ؟‏
بله ! درسته که مثل یک شوک بود . خیلی هم مفید و به جا ولی چنان کدورتی بر روحها به جا گذاشت که اگر صفای زیارت حضرت معصومه س و قداست جمکران و آرامش حرم امام خمینی نبود ، به این راحتی ها جبران نمی شد .


نوشته شده در  شنبه 85/12/12ساعت  6:39 عصر  توسط مرفه با درد (حنیف) 
  نظرات دیگران()

شماره 10
محرم که شروع شد حرف زدنم - لااقل در اینجا - نیامد . اصلا نمی دانم بعضی ها چگونه اینقدر وقت می کنند در اینترنت پرسه بزنند !‏ پروفایلش را باز می کنی می بینی ماشالله شونصدنفر در شبکه دوستیش چپانده . به وبلاگش سر می زنی می بینی ماشالله به پونصد نفر لینک داده . نظراتش را نگاه می کنی می بینی ماشالله شصت نفر پیام گذاشته اند - هرچه دلتان می خواهد فکر کنید اصلا هم نه حسودیم می شود و نه غبطه می خورم ! مگر بخیلم ؟‏ -
بگذریم ...
محرم است و امشب شب شام غریبان بود . مثلا خیلی دلهایمان گرفته است !‏ چه فایده ؟‏ مثل هر سال .
امروز هم عاشورا بود ،‏ در هیئت مثل بقیه خودکشی کردیم . باید می بودید و حتما هم بودید و دیدید که مردم چه می کردند و چه می کردیم !  اما چه فایده ؟ مثل هر سال . 
اشک و عزا و هروله و سینه ای که بعدش ورع و کنترل شهوتت را تقویت نکند چه فایده ؟‏ مثل هر سال .
وضعیت جامعه منتظر فرج ،‏ نسبت به سال قبل بهتر شده است ؟‏ اگر نشده است ،‏ چه فایده ؟
امروز اس ام اسی از یکی از دوستان دریافت کردم ، نتیجه اش این بود که باعث شد روی خیلی چیزها بیشتر تامل کنم .

«آیا آوای حزین مهدی عج را می شنوی :
  آیا کسی هست مرا یاری کند ؟ 
  و ایشان چه کمکی از ما می طلبد ؟‏
  - اعینونی بورع و اجتهاد و عفت و سداد -
  یاریم کنید با پرهیز از گناهان و در پارسایی کوشیدن و از شهوات بریدن نیکی ورزیدن . »


 شماره 11
بشر حافی گفت در بازار بغداد می گشتم یکی را هزار تازیانه بزدند که آه نکرد ،‏آنگه او را به حبس بردند . از پی وی برفتم ،‏پرسیدم که این زخم از بهر چه بود . گفت از آنک شیفته ی عشقم . گفتم چرا زاری نکردی تا تخفیف کردندی ؟ گفت از آنک معشوقم به نظاره بود ، به مشاهده عشق چنان مستغرق بودم که پروای زاریدن نداشتم . گفتم گر دیدارت بر دیدار دوست مهین * آمدی خود چون بودی ؟ گفت فزعق زعقه و مان - نعره ای بزد و جان نثار این سخن کرد .

پی نوشت :‏ دوست مهین یعنی بزرگترین دوست ، مراد خداوند یا اولیاءالله  است .

شماره 12
 حبک نعمتی - قبرک قبلتی - ذکرک بهجتی - یا حبیبی
 وصلک منیتی - انت فی وحدتی - هجرک نقمتی - یا حبیبی 
 خواستم از حسین ع بنویسم ولی نتوانستم وقتی دیدم ظهر امروز همه چیز حزین بود حتی اشیاء‏ !‏ انگار غربت
 صد عصر جمعه را داشت .
نوشته شده در  سه شنبه 85/11/10ساعت  11:59 عصر  توسط مرفه با درد (حنیف) 
  نظرات دیگران()

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
خونه جدید
ویژه : رای اعتماد به کابینه دهم
یادداشت سوم انتخاباتی
چرا هواداران آقای موسوی از ایشان برگشته اند ؟
انتخابات بالاشهر شیراز
چرا به احمدی نژاد رای میدهم ؟
کاریکاتور سیاست در ماه ربیع
غزه 4- هجدهمین روز مقاومت
غزه 3 - خط قرمز نظام در قبال غزه !!؟؟
غزه 1 - مطالبه ای جهاد را تبلیغ کنیم
اشراف عارف مسلک
بمب گذاری شیراز و ابهامی بزرگ
احوالپرسی خدا
دیگر برایت نامه نمی نویسم
در حواشی اعتکاف 87
[همه عناوین(36)]